ای شده پیر و عاجز و فرتوت


مانده در کار خویشتن مبهوت

داده عمر عزیز خویش به باد


شده راضی ز عیش خویش به قوت

متردد میان جبر و قدر


غافل از عین عزت جبروت

ملکوت جهان نخست بدان


پس خبر ده ز مالک ملکوت

مگذر از حکم «آیةالکرسی»


سنگ بفگن چو یافتی یاقوت

آل موسی و آل هارون را


چون ز لاهوت دان جدا ناسوت

نشنیدی که چون نهان گردد


سر حق با سکینه در تابوت

جز سنایی که داند این حکمت


با چنین حکمت سخن مسکوت